عدم تفکر نسبت به عواقب امور. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوتاه نظر و کوته نظر شود، بخل. امساک. تنگ نظری. (فرهنگ فارسی معین). تنگ چشمی. نظرتنگی. اندک بینی. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه نظر و کوته نظر شود
عدم تفکر نسبت به عواقب امور. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوتاه نظر و کوته نظر شود، بخل. امساک. تنگ نظری. (فرهنگ فارسی معین). تنگ چشمی. نظرتنگی. اندک بینی. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه نظر و کوته نظر شود
کوتاه نظری. (فرهنگ فارسی معین). تنگ چشمی. نظرتنگی. اندک بینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عاری بودن از بینش و بصیرت: تا خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گلستانها. سعدی. با وجود رخ و بالای تو کوته نظری است در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن. سعدی. و رجوع به کوته نظر، کوتاه نظر و کوتاه نظری شود، عدم تفکر نسبت به عواقب امور. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه نظری). رجوع به کوتاه نظری شود
کوتاه نظری. (فرهنگ فارسی معین). تنگ چشمی. نظرتنگی. اندک بینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عاری بودن از بینش و بصیرت: تا خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گلستانها. سعدی. با وجود رخ و بالای تو کوته نظری است در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن. سعدی. و رجوع به کوته نظر، کوتاه نظر و کوتاه نظری شود، عدم تفکر نسبت به عواقب امور. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه نظری). رجوع به کوتاه نظری شود
شخصی را گویند که از عواقب امور نیندیشد و عاقبت اندیش نباشد و غافل و صاحب غفلت باشد. (برهان) (آنندراج). کسی که عاقبت اندیش نباشد و از عاقبت کار نیندیشد و غافل باشد. (ناظم الاطباء). کسی که عاقبت اندیش نباشد. (فرهنگ فارسی معین). کوته نظر. (برهان). و رجوع به کوته نظر شود، بخیل و ممسک را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخیل. ممسک. تنگ نظر. (فرهنگ فارسی معین). تنگ چشم. نظرتنگ. خرده نگرش. اندک بین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نزدیک بین. آنکه نظر بلند و دوربین ندارد: همه کس را به تو این میل نباشد که مراست کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است. سعدی. مقراض ره دور، نظرهای بلند است قطع نظر از مردم کوتاه نظر کن. صائب. و رجوع به کوتاه بین و کوته نظر شود
شخصی را گویند که از عواقب امور نیندیشد و عاقبت اندیش نباشد و غافل و صاحب غفلت باشد. (برهان) (آنندراج). کسی که عاقبت اندیش نباشد و از عاقبت کار نیندیشد و غافل باشد. (ناظم الاطباء). کسی که عاقبت اندیش نباشد. (فرهنگ فارسی معین). کوته نظر. (برهان). و رجوع به کوته نظر شود، بخیل و ممسک را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخیل. ممسک. تنگ نظر. (فرهنگ فارسی معین). تنگ چشم. نظرتنگ. خرده نگرش. اندک بین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نزدیک بین. آنکه نظر بلند و دوربین ندارد: همه کس را به تو این میل نباشد که مراست کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است. سعدی. مقراض ره دور، نظرهای بلند است قطع نظر از مردم کوتاه نظر کن. صائب. و رجوع به کوتاه بین و کوته نظر شود
کوتاه نظر. (فرهنگ فارسی معین). ناعاقبت اندیش. (غیاث). غافل: پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند وه چه ما غافل و مستیم و چه کوته نظریم. خاقانی. در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر کوته نظر مباش که در سنگ گوهر است. سعدی. کوته نظران را بدین علت زبان طعن دراز گردد. (گلستان سعدی). تو کوته نظر بودی وسست رای که مشغول گشتی به جغد از همای. سعدی. - کوته نظرفریب، فریبندۀ کوته نظر. فریب دهنده کوتاه بین: این غول روی بستۀ کوته نظرفریب دل می برد به غالیه اندوده چادری. سعدی. و رجوع به کوتاه نظر شود. ، تنگ نظر. (فرهنگ فارسی معین). تنگ چشم. نظرتنگ. خرده نگرش. اندک بین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) آن که وسعت نظر ندارد: هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم. سعدی. کوته نظران ملامت از عشق بیفایده می کنند تحذیر. سعدی. کوته نظران کنند و حیف است تشبیه به سرو بوستانت. سعدی (کلیات چ مصفا ص 407). پس از هفته ای دیدمش بر گذر بدو گفتم ای مرد کوته نظر. نزاری قهستانی (دستورنامه). زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت. حافظ. همان ز سوزن کوته نظر در آزارم اگرچه همچو مسیحا فلک سوار شدم. صائب (از آنندراج). و رجوع به کوتاه نظر شود
کوتاه نظر. (فرهنگ فارسی معین). ناعاقبت اندیش. (غیاث). غافل: پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند وه چه ما غافل و مستیم و چه کوته نظریم. خاقانی. در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر کوته نظر مباش که در سنگ گوهر است. سعدی. کوته نظران را بدین علت زبان طعن دراز گردد. (گلستان سعدی). تو کوته نظر بودی وسست رای که مشغول گشتی به جغد از همای. سعدی. - کوته نظرفریب، فریبندۀ کوته نظر. فریب دهنده کوتاه بین: این غول روی بستۀ کوته نظرفریب دل می برد به غالیه اندوده چادری. سعدی. و رجوع به کوتاه نظر شود. ، تنگ نظر. (فرهنگ فارسی معین). تنگ چشم. نظرتنگ. خرده نگرش. اندک بین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) آن که وسعت نظر ندارد: هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم. سعدی. کوته نظران ملامت از عشق بیفایده می کنند تحذیر. سعدی. کوته نظران کنند و حیف است تشبیه به سرو بوستانت. سعدی (کلیات چ مصفا ص 407). پس از هفته ای دیدمش بر گذر بدو گفتم ای مرد کوته نظر. نزاری قهستانی (دستورنامه). زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت. حافظ. همان ز سوزن کوته نظر در آزارم اگرچه همچو مسیحا فلک سوار شدم. صائب (از آنندراج). و رجوع به کوتاه نظر شود